معنی شرمنده و ناموفق
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ناموفق. [م ُ وَف ْ ف َ] (ص مرکب) موفق نگشته. توفیق نایافته. ناکامروا. ظفرنایافته.
شرمنده
شرمنده. [ش َ م َ دَ / دِ] (ص مرکب) شرمسار. شرمگین. (فرهنگ فارسی معین). خجل. (ناظم الاطباء). منفعل. سرافکنده. شرمسار. (مخفف شرم منده - از شرم به معنی حیا، و منده و مند). (یادداشت مؤلف). اسم فاعل از شرمیدن، اگرچه شرم اسم جامد است مگر آنکه فارسیان گاهی از اسم جامد هم اشتقاق نمایند چنانکه از دیر، دیرنده و بعضی از محققین که بر اشتقاق جامد قایل نیستند نوشته اند که شرمنده به فتح میم است و در اصل شرم منده بوده به قاعده ٔ معروف میم اول را حذف کردند چنانکه در نیمن و سپیدیوبود و های مختفی در آخر برای تشبیه آورند چنانکه درلفظ دندانه و زبانه به معنی مشابه دندان و مشابه زبان، پس شرمنده به فتح میم به معنی شخصی که مشابه و صاحب شرم باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج):
ز خلق خوش تست شرمنده دایم
چه مشک طرازی چه بان حجازی.
سوزنی.
آن بت شوخ دیده کز رخ اوست
طیره خورشید و ماه شرمنده.
سوزنی.
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.
حافظ.
- امثال:
اگر پیش همه شرمنده ام پیش دزد روسفیدم. (امثال و حکم دهخدا).
طامع همیشه شرمنده است. (امثال و حکم دهخدا).
|| شوریده و پریشان و مضطرب. || دلگیر. (ناظم الاطباء). || در استعمال متأخرین به معنی ممنون آید. (آنندراج).
شرمنده گشتن
شرمنده گشتن. [ش َ م َ دَ / دِ گ َ ت َ] (مص مرکب) کفح. (منتهی الارب). شرمنده شدن. خجل گشتن. شرمسار شدن. (یادداشت مؤلف): چون نامه بخواند شرمنده گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). رجوع به شرمنده شدن شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
ناکام
کلمات بیگانه به فارسی
ناکام
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
توفیق نایافته، موفق نگشته
فرهنگ معین
(شَ مَ دِ) (ص مر.) خجل، شرمسار، شرمگین.
فرهنگ عمید
خجل، شرمسار، شرمگین،
واژه پیشنهادی
آزرمناک
معادل ابجد
882